خرم سلطان
گفتم درباره خرم سلطان زن عقدی سلطان سلیمان قانونی، مطلبی
بنویسم. زنی که قلب سلطانی را که فاتح لقب گرفت،فتح کرد. دختری با ذکاوت که
در راه رسیدن به اهدافش از هیچ کوششی دریغ نمی کرد.
مطالب نوشته شده
برگرفته از کتب: تاریخ امپراطوری عثمانی-سبحان پاکپور، سلطانه-کالین
فالکنر-جواد سید اشرف ،و مقاله خرم سلطان ویکی پدیا است.
آلکساندرا آناستازیا لیسوفسکا بیشتر با نام خاصگی خرّم سلطان شناخته میشد. در زبانهای اروپایی
روکسلانا ترجمه شدهاست. در ترکی
حورّم که از واژهٔ ایرانیِ «خرّم» گرفته شده استفاده میشود. در عربی هم با نام کَریمَة شناخته میشود.
بنابر
منابع اواخر سدهٔ شانزدهم و اوایل سدهٔ هفدهم، چون ساموئل تواردوسکی، شاعر
لهستانی که دربارهٔ خرم سلطان در ترکیه به تحقیق و پژوهش پرداختهاست، خرم
احتمالاً دختر کشیشی ارتودکس از اوکراین بود. او در روهاتین ، در ۶۸
کیلومتری جنوب شرقی لووف زاده شد. در دههٔ ۱۵۲۰ در یکی از یورشهای مکرر
تاتار های کریمه به آن منطقه، اسیر و برده شد. احتمالاً ابتدا به بازار
بردهفروشان کفّه و سپس به قسطنطنیه منتقل شد و از آنجا برای حرمسرای سلطان
انتخاب شد.
آلکساندرا دختری سرکش بود او در دشت و صحرا بزرگ شده بود و
تحمل قفس حرمسرا برایش سخت و نفس گیر بود. تنها دو راه برای خروجش بود، یکی
نابودی امپراطوری عثمانی که در آن زمان در اوج قدرت بود و سلطان سلیمان
قانونی یکی از بزرگترین سلاطین جهان بود.خرم این را می دانست پس راه دیگر
را پیش گرفت. راه دیگر تسخیر قلب سلطان و راضی کردن او برای خروجش از آن
قفس. اما خرم بی خبر بود که با تسخیر قلب سلطان قفلی محکم بر در این قفس می
زند و برای همیشه در آن زندانی می ماند.
هر دختر جدیدی که وارد حرمسرا
می شد، باید فورا زبان رسمی دربار عثمانی را فرا می گرفت و برای این منظور
تحت هدایت اساتید زن زبان و ادبیات عثمانی قرار می گرفت. خرم دختری زیرک
بود و پیشرفت قابل توجهی در ادبیات عثمانی داشت. اما همه ی دختران باید
علاوه بر آموزش ادبیات به فراگیری هنری نیز می پرداختند. خرم را به دلیل
سرکش و نا آرام بودنش به دست کیابانو مسئول اتاق ابریشم که زنی خشن بود
سپردند تا آلکساندرا را رام کند. آلکساندرا پس از مدتی به ظاهر آرام
شد.آلکساندرا مسلمان شد و برای خود نام خرم را انتخاب کرد.
خرم دستمال
های ابریشمی زیبایی را گلدوزی می کرد نخ های سیم و زر را چنان هنرمندانه به
کار می برد که حتی والده سلطان "مادر سلطان سلیمان" نیز کار او را تحسین
می کرد.
خرم در هر کجا خود را تنها می یافت به زمزمه آواز می پرداخت و
اگر در محوطه ای دوردست از افراد دربار بود بلند بلند آواز هایی را که بلد
بود می خواند. خرم دختری با موهایی حنایی و چشمانی سبز و صدایی دل انگیز
جدا تمام صفات لازم را برای شیفته کردن سلطان داشت.
چندین بار به خاطر
خواندن آواز در درباری که آواز ممنوع بود و تنها حاکم آن جا سکوت بود، به
شدت تنبیه شد اما خرم باز هم آواز می خواند.
سلطان سلیمان پس از مدت ها
از جنگ بازگشت و به حرمسرا برای دیدن والده سلطان و گلبهار بانو ، تنها
محبوبه اش در حرمسرا"در برخی از متون از وی به عنوان ماه دوران یادشده
است"و پسرش شاهزاده مصطفی رفت.گلبهار و مصطفی رفتند اما والده به سلیمان
گوشزد کرد که یک سلطان باید چند پسر داشته باشد و به او گفت که از میان
سیصد زن حرمسرا یکی را انتخاب کند.
سلیمان در راه بازگشت از کاخ والده
بود که آوایی خوش به گوشش رسید ،دقت بیشتری کرد تا دریافت صدا از سوی باغ
ست. کنجکاو شد که بداند کیست که قانون حرم را زیر پا گذاشته است. به سوی
باغ رفت و دخترکی را دید که رو به طرف حوض نشسته و مشغول خیاطی است.
-چگونه جرئت کرده ای که در حرم آواز بخوانی؟
-اگر نغمه خواندن جرم است،بلبل های این حرم را نیز به بند بکشید.
سلیمان از پاسخ دخترک به زیرکی و سرکشی او پی برد و لبخندی بر لبانش نقش بست و گفت:
-نامت چیست؟
-نامم خرم است.
سلیمان از این پاسخ بیشتر از پاسخ قبلی جا خورد" خرم نامی اعیانی بوده و زنان آزاده ی اشراف دارای این نام بوده اند"
در همین هنگام بود که آغا ی دربار آمد و به خرم که طی این مکالمه حتی به پشت خود نگاه نکرده بود، گفت:
-مگر نمی بینی سلطان سلیمان باشکوه این جا هستند، چگونه جرئت کرده ای که بنشینی و با ایشان سخن بگویی؟
خرم
از این سخن جا خورد و به پشت خود نگریست و سلطان سلیمان را دید. تعظیمی
کرد اما چشمان سبز درشتش را بر چشمان سلیمان دوخت.آغا گفت:
-دختر چه جسارتی داری!سرت را پایین بینداز .میدهم آن قدر تو را با چوب بزنند تا دیگر جرئت نکنی سرت را جلوی بزرگان بالا بگیری.
سلیمان گفت:
-با او کاری نداشته باش .«سپس اضافه کرد»مسلمان شده؟
آغا پاسخ داد: بلی و سلیمان دستمالی از مخمل بنفش را که با نخ های زر گلدوزی شده بود به خرم داد و رفت.
این آغاز فرمانروایی خرم بود.
در اندک مدتی با فراستی که داشت جای گلبهار را گرفت. با به کار بستن حیله ای گلبهار و مصطفی را از دربار دور کرد و به مانیسا فرستاد.
خرم
صاحب پنج شاهزاده و یک شاهزاده خانم شد.«شاهزاده محمد، شاهزاده خانم
مهرماه، شاهزاده عبدالله ، شاهزاده سلیم ، شاهزاده بایزید و شاهزاده
جهانگیر»
پس از مرگ والده جایگاه او را به راحتی به دست آورد.خرم پس از
مدتی رسما از بردگی خارج شد و به عنوان همسر رسمی و عقدی سلیمان معرفی شد.
او دیگر در حرم رقیبی نداشت اما در خارج از آن کاخ دشمن و رقیب زیرکی به نام
ابراهیم پاشا داشت. ابراهیم یار وفادار و صدراعظم سلیمان بود. بار ها در
گوش سلیمان خواند که ابراهیم قصد خیانت و کسب مقام شاه را دارد. البته کار
های ابراهیم هم مهر تاییدی بر سخنان خرم شد. اما اگرچه رفتارش شبیه خائنین
بود اما ابراهیم همواره به سلیمان وفادار بود.
وزیر اعظم ابراهیم پاشا
حامی شاهزاده مصطفی بود. ابراهیم پاشا در ۶ مارس ۱۵۳۶پس از بازگشت خود از
سفر عراقین
به قصر دعوت شد و شب در هنگام خواب خفه شد. "در دربار عثمانی چنین رسم بود
که فرد محکوم به مرگ را با نواری از ابریشم سپید خفه می کردند" خرم سلطان
یکی از عوامل اصلی
مرگ ابراهیم پاشا بوده است. از آنجایی که ابراهیم پاشا از دوران کودکی،
دوست و مشاور سلیمان بود، خرم نقش موثری در مرگ ابراهیم پاشا داشته است. با
این حال ابراهیم پاشا با قدرتی که داشت خود را برتر میدید و همچنین
اشتباهاتش در امور دولت عامل دیگری برای مرگش بود. پس ازمرگ او، خرم سلطان
شروع به مدیریت امور دولت کرد.
خرم سلطان در انتصاب شاهزادگان به عنوان
والی شهرهای مختلف عثمانی نیز نقش داشته است. در سال ۱۵۴۱، مقام والی
مانیسا از شاهزاده مصطفی گرفته شد و به عنوان والی آماسیه منصوب شد. سال
بعد پسرش شاهزاده محمد
به عنوان والی مانیسا منصوب شد. در این وضعیت مردم و سربازان به این موضوع
واکنش نشان دادند. سلیمان توضیح داد که شاهزاده مصطفی را برای اطمینان و
حفاظت از سرزمینهای شرقی به آماسیه فرستاده است و او را به عنوان وارث و
ولیعهد خود اعلام کرد. این انتصابهای پی درپی تحت تاثیر و نفوذ خرم سلطان
صورت گرفته است. خرم سلطان برخلاف قوانین که باید همراه شاهزاده به سانجاق
میرفت، در استانبول ماند اما در زمانهای مختلف به بازدید شاهزادگانش
میرفت.
تنها دخترخرم سلطان،مهرماه سلطان در سال ۱۵۳۹ به ازدواج والی دیاربکر رستم پاشا
در آمد. داماد خاندان عثمانی در سال ۱۵۴۴به عنوان وزیر اعظم منصوب شد.
بسیاری از منابع معثقدند که این انتصاب با اخراج سلیمان پاشا صورت گرفت. در
پشت صحنه معرفی و انتخاب رستم به عنوان وزیر اعظم، خرم سلطان دست دارد.
ترس خرم سلطان از به تخت نشستن شاهزاده مصطفی پس ازسلیمان باعث شد وی اقدام به از چشم انداختن مصطفی از پدرش کند که با کمک دخترش مهرماه سلطان و رستم پاشا این توطئه صورت گرفت. رستم پاشا به دستور خرم سلطان، با در دست داشتن مهر و موم شاهزاده مصطفی نامهای به شاه طهماسب پادشاه ایران نوشت. این امر موجب شد سلطان سلیمان گمان کند مصطفی برای تصاحب تاج و تخت شورش کرده است.
در روز قتل، سلیمان برای دیدار، مصطفی را به چادر خود فرا میخواند. گفته شده که در آن روز مصطفی لباسی سفید بر تن داشته که نشانه بی گناهی او و تهمتی است که به او زده شده. پس از مرگ، از جیب مصطفی نامهای پیدا میشود که سلیمان از کشتن پسرش پشیمان میشود. پس از این واقعه شاهزاده جهانگیر که شاهد این رویداد بود دچار تاثیر عاطفی شدیدی میشود که منجر به مریض شدنش میشود و سپس شاهزاده جوان در حلب فوت کرد. پس از آن از خرم سلطان تنها دو پسر، شاهزاده سلیم و شاهزاده بایزید باقی ماندند.
در کنار دخالتها و دسیسههای سیاسیاش، خرم سلطان در انجام امور خیریه نیز دستی داشت و احتمالاً ایفای این نقش را به تقلید از زبیده ، همسر هارون الرشید انجام میداد. ساختن مسجد، دو مدرسهٔ قرآنی، فواره، و بیمارستان زنان در نزدیکی بازار بردهفروشی قسطنطنیه از جمله اقدامات خیریهٔ او به حساب میآیند. او دستور داد تا در نزدیکی مسجد اباصوفیه، حمامی بنا کنند تا عبادتکنندگان بتوانند از آن استفاده کنند؛ حمامی که امروزه حمام خاصگی خرم سلطان نام دارد. در سال ۱م خاصگی خ۵۵۲ در بیت المقدس، عمارت خاصگی خرم سلطان را بنا کرد تا در میان فقرا و نیازمندان غذای رایگان توزیع کند. همچنین برخی از کارهای او (یا حداقل قلابدوزیهایی که به سرپرستی او انجام گرفتهبود) تاکنون باقیماندهاند؛ از جمله قلابدوزیهایی که در سال ۱۵۴۷ و ۱۵۴۹ به ترتیب به شاه تهماسب و سیگیسموند دوم اوگوستوس اهدا شد.
شاهزاده محمد:در سال ۱۵۲۱ متولد شد و در سال ۱۵۴۳ درگذشت.
مهرماه سلطان:در سال ۱۵۲۲به دنیا آمد. او تنها دختر خرم
سلطان و همچنین همسر وزیر اعظم رستم پاشا بود. وی در زمان سلطنت برادر
کوچکتر و برادرزادهٔ خود نیز از نفوذ بالایی برخوردار بود. در سال ۱۵۷۸
درگذشت.
شاهزاده عبدالله: در سال ۱۵۲۲ یا ۱۵۲۳ به دنیا آمد و ۲-۳ سال پس از تولد فوت شد
سلطان سلیم دم:در سال ۱۵۲۴ متولد شد. پس از مرگ مادرش،
با برادر کوچکترش شاهزاده بایزید وارد مبارزه برای تاج و تخت سلطان سلیمان
شد و در این مبارزه مورد حمایت حمایت پدرش قرار گرفت. پس از مرگ ن سلیمان
سلطا، پادشاهی عثمانی به سلطان سلیم دوم رسید. زمان مرگش سال ۱۵۷۴
میباشد.:
در سال ۱۵۲۵ متولد شد.
شاهزاده بایزید:پس از مرگ برادرش شاهزاده مصطفی، با شاهزاده سلیم وارد مبارزه برای تاج و تخت سلطان سلیمان شد و به ایران فرار کرد و در قزوین در سال ۱۵۶۱ توسط سفیر عثمانی کشته شد.بایزید که با مرگ مادرش خرم سلطان در سال ۱۵۵۸ میلادی (۲۶ جمادیالاول ۹۶۵ ه ق) نیرومندترین پشتیبان خود را از دست داده بود، توسط سلیمان از حکومت کوتاهیه برکنار و به حکومت آماسیه منصوب شد که این برکناری موجب جنگهای متعدد بایزید و سلطان سلیمان و درنهایت پناهندگی وی به دولت ایران و مرگش توسط برادرش سلیم دوم شد.
شاهزاده جهانگیر: در سال ۱۵۳۱ به دنیا آمد و در سال ۱۵۵۳ گذشت.
خرم سلطان در ۱۸ آوریل ۱۵۵۸ درگذشت و در آرامگاه گنبدیشکل زینتشده با نفیسترین کاشیهای ایزنیک که طرحی از باغهای بهشت بر روی آنها نقش بستهاست دفن شد. آرامگاه او در نزدیکی آرامگاه مجزا و حزنانگیزتر سلطان سلیمان، در مسجد سلیمانیه قرار دارد.
خرم با آن که مقام و ثروتی فراوان به دست آورد هرگز نتوانست از کاخ سلیمان به دشت ها و صحرا ها برود و در آن جا نشاط را تجربه کند. خرم هرگز در دلش سلیمان را که او را از صحرا ی پر گل به کاخی پر دسیسه آورده بود و هرگز اجازه بازگشتش به صحرا را نداده بود، نبخشید.
آرامگاه خرم سلطان
مجسه ای از خرم سلطان در روهاتین
.
.
فک کنم همینجا خوندم که ملکه؟؟؟ یکی از کشور ها{ اسمش یادم رفته} برای اینکه زیبا و جوان بمونه تعداد زیادی از دختر های جوان رو به قتل میرسونده و با خون اونا استحمام می کرده...