خودم و خودش

دریچه ای به سوی تاریخ

خودم و خودش

دریچه ای به سوی تاریخ

خودم و خودش

زیر باران باید رفت ...
دوست را زیر باران باید دید ...
عشق را زیر باران باید جست ...
هر کجا هستم باشم ...
آسمان مال من است ...
حنجره فکر هوا عشق زمین "مال من است ...
هر کجا هستم باشم ...
آسمان مال من است ...
حنجره فکر هوا عشق زمین "مال من است....

طبقه بندی موضوعی

. ناپلئون بناپارت(متولد 15 اوت 1769 میلادی-درگذشت 5 مه 1821 میلادی)

وی نخستین امپراطور فرانسه در سالهای 1804-1815 میلادی در اروپا بود ودر دوره سلطنتش با فتوحات نظامی اش فرانسه را به یکی از قدرتمند کشور های اروپا تبدیل کرد.

او درجزیره کرس متولد شد و به عنوان افسر توپخانه وارد ارتش شد.در وقایع انقلاب فرانسه شکوفا شد و در جنگ های بزرگ فرماندهی را بر عهده گرفت.او در سال 1799 در طی یک کودتا کنسول اول فرانسه شد و در عمل قدرتمند ترین مرد فرانسه بود.او پس از پنج سال به مقام امپراطوری فرانسه رسید او در دهه اول قرن 19 م ارتش فرانسه را بر علیه اکثر قدرت های اروپا به حرکت در اورد وفرانسه را در اروپا به عنوان یکی از قدرت های غالب معرفی کرد او فتوحات نظامی بسیار زیادی داشت که بر اثر نبوغ فوق العاده نظامی اش در اکثر آنها پیروز شد و برخی از نقشه های جنگی او هنوز در دانشکده های نظامی اروپا تدریس میشود. از جنگ های او می توان به 1796- لشکرکشی به ایتالیا1797-جنگ با اتریش که ثمره آن تصرف بلژیک بود1798-نبرد نیل که قصد تصرف مصر وسوریه را داشت که توسط ناو جنگی انگلستان به فرماندهی دریاسالار نلسون شکست خورد1805-انگلستان او را در نبرد دریایی ترافالگار شکست میدهد و ناپلئون در عوض این شکست متحدین انگلستان را یعنی اتریش و پروس را در دوم دسامبر در نبرد استرلیز به سختی شکست میدهد1812- با ارتش بزرگی حدود 500000 نفر به روسیه حمله میکند وتمام راه های منتهی به مسکو را تسخیر میکند اما سرمای زمستان ان ها را از پا در می اورد.این ها فقط تعداد کمی از جنگ های اوهستند.ناپلئون پس از شکست در جنگ با روسیه بسیار تضعیف میشود و در نبرد با روسیه پروس ایتالیا اتریش وسوئد که با یکدیگر متحد شده بودند شکست میخورد وبه جزیره الب تبعید میشود که درسال 1815 از تبعید فرار کرده وبه فرانسه بازمیگردد(این دوره به حکومت صد روزه معروف است)و مجددا مجبور به جنگ با دول یاد شده میشود که به نبرد واترلو معروف است ودر این جنگ شکست خورده وبه جزیره سنت هلن در اقیانوس اطلس تبعید میشود که یکی از بد آب وهوا ترین جزایر جهان است.وی در5مه 1821 به علت سرطان معده ( که در جزیره ی یاد شده شدت گرفت)درگذشت.

وصیت نامه امپراطور ناپلئون بناپارت:

«من عیسوی هستم و دارای مذهب کاتولیکی رومی می‌باشم و با همین مذهب که بیش از پنجاه سال قبل از این متولد شده‌ام می‌میرم تمایل من این است که خاکستر من در ساحل رودخانهٔ سن و در بین ملت فرانسه که آنقدر دوست داشته‌ام ، استراحت نماید .

من همیشه از داشتن زن عزیزم ماری لوئیز سرافراز بوده‌ام و تا آخرین لحظهٔ حیات با بهترین احساسات صمیمانه یادبود اورا حفظ خواهم کرد . از همسرم خواهش می‌کنم که پسر مرا حراست نماید و از خطراتی که در زمان طفولیت اورا تهدید می‌نماید حفظ کند . به پسرم توصیه می‌کنم همواره بخاطر داشته باشد که او یک شاهزادهٔ فرانسوی است و هرگز آلت دست کسانی که فرانسه را تحقیر می‌نمایند نشود و پسرم هرگز نباید به هیچ عذر و بهانه و دستاویز با فرانسه بجنگد ویا آن را از پای در آورد ، او باید شعار مرا همیشه قبول کند که : موجودیت ما فدای فرانسه باد

از ناپلئون بیشتر بدانیم:

ناپلئون در طول زندگی خود دو بار ازدواج کرد.همسر اول ناپلئون (ژوزفین)نام داشت که قبل از ناپلئون همسر (موسیو بوآرنه)بود که پس از مرگش با ناپلئون (که چند سال از ژوزفین کوچکتر بود)ازدواج کرد.این ازدواج برای ناپلئون یک ازدواج سیاسی بود.با این که ژوزفین از همسر قبلی خود صاحب دو فرزند بود(یک دختر و یک پسر)پس از ازدواج با ناپلئون عقیم شد.ناپلئون پس از چند سال سلطنت به فکر دارا شدن یک جانشین شد و ژوزفین را با مزایای بسیار طلاق داد(ژوزفین زنی بسیار ولخرج بود).ناپلئون پس از ژوزفین با ماری لوییز (دختر پادشاه اتریش)ازدواج کرد و حاصل این ازدواج به دنیا آمدن ولیعهد ناپلئون(ناپلئون دوم)شد که البته پس  از تبعیید ناپلئون اول (در آن زمان بیش از چند سال نداشت)هرگز پدرش را ندید.ماری پس از تبعید ناپلئون حتی یک بار هم به دیدن همسرش نرفت این درحالی بود که ناپلئون اکثر وقت خود را صرف فکر کردن به همسر و پسرش می کرد ماری پس از تبعید ناپلئون به واسطه پدر وسایر متفقین به عنوان دوشس پارم رسید البته او هرگز به پسرش توجه نکرد وپسرش در اتریش توسط پدربزگش بزرگ شد.ماری هنگامی که هنوز همسر ناپلئون بود با یک مرد یک چشم به نام نیه پرک به ناپلئون خیانت کرد که البته پس از مرگ ناپلئون با او رسما ازدواج کرد وهمین طور پس از مرگ نیه پرک ازدواج های دیگری کرد که از بحث ما خارج است.ناپلئون در زندگی خود از سه چیز بیزار بود اول روز های جمعه دوم حرف mو سوم عدد 13.از خوردن سیر و پیاز خام نفرت داشت.همچنین از نوشیدن زیاد شراب هم بیزار بود .او در بازی هایش اغلب تقلب می کرد چرا که به نظرش یک امپراطور نباید هرگز شکست بخورد.او خواندن سرگذشت سزار ژولیوس را خیلی دوست داشت.او در تاجگذاری خود پاپ را فرا خواند اما تاجش را خود بر سرگذشت. برای مطالعه بیشتر سرگذشت ناپلئون می توانید به کتاب های خاطراتی از یک امپراطور،محبوس سنت هلن ،سرنوشت شوم یک امپراطور، حکومت صد روزه ناپلئون،سایه عقاب و عشاق نامدار جلد سوم مراجعه کنید.


ناپلئون بناپارت(امپراطور فرانسه)

ناپلئون بناپارت

ناپلئون بناپارت

مراسم تاجگذاری ناپلئون و ژوزفین

همسر اول ناپلئون(ژوزفین)

همسر دوم ناپلئون (ماری لوییز)

خواهر وهمسر اول ناپلئون

مراسم تاجگذاری ماری لوییز به عنوان ملکه


لویی پانزدهم و معشوقه هایش:

لویی پانزدهم(1710-1774)او یکی از پادشاهان خاندان بوربون فرانسه بود که در کودکی به سلطنت رسید و برای همین دوک اورلئان را برای نیابت سلطنت او  برگزیدند و سپس کاردینال فلوری که معشوقه های زیادی داشت نیابت را بر غهده گرفت که البته هیچ یک از آن ها انسان با صلاحیتی نبودند و اموال خزانه کشوری را صرف هزینه زندگی تجملی و مهمانی های باشکوه ومعشوقه هایشان می کردند ملت فرانسه در زمان نایبان سلطنت لویی پانزدهم صدمات زیادی خورد.پس از به سلطنت رسیدن لویی پانزدهم وضعیت نه تنها بهتر نشد بلکه بد تر هم شد چرا که کشور به دست معشوقه های او(مارکیز پمپادور و کنتس دو باری )افتاد.لویی پانزدهم با شاهزاده خانم ماریا ی لهستانی ازدواج کرد و از وی صاحب 10 فرزند گردید که سه فرزند نخست آنان دختر بود،فرزند چهارم آنان شاهزاده لویس (دوفین)بود که به مقام ولیعهدی رسید که دو ازدواج کرد همسر اول وی ماریا ترزا ی اسپانیا بود که به خاطر ناتوانی در به دنیا آوردن فرزند برای خاندان سلطنتی طلاق داده شد و همسر دوم وی ماریا ژوزفا ی ساکسون بود که از وی صاحب 5 فرزند گردید که یکی از آن دو لویی شانزدهم و دیگری لویی هجدهم و سه فرزند دیگر بود.اما شاهزاده دوفین پس از چند سالبه دلیل مبتلا شدن به بیماری آبله فوت کرد و به تخت سلطنت نرسید.

فرزند پنجم لویی پانزدهم شاهزاده فیلیپ بود که در سه سلگی در گذشت.فرزند ششم لویی پانزدهم ،شاهزاده خانم ماریا آدلاید بود.و سه فرزند بعدی لویی پانزدهم هر سه دختر بودند که به ترتیب نام آن ها را ذکر می کنم:شاهزاده خانم ویکتوریا،شاهزاده خانم سوفیا و شاهزاده خانم ترزا.آخرین فرزند وی نیز شاهزاده خانم لوییسا بود که پنجاه سال عمر کرد.بدین ترتیب لویی تنها دو پسر داشت که یکی از آن دو را در سه سالگی و دیگری در سی و شش سالگی در گذشت و پس از او پسرش لویی شانزدهم به سلطنت رسید که البته فرزند دیگر شاهزاده دوفین لویی هجدهم بود که پس از امپراطور ناپلئون اول به سلطنت رسید.

لویی از مطالعه نوشته ها و گزارشات وزرا نفرت داشت برای همین وزرا گزارشات خود را به صورت شفاهی یه شاه تقدیم می کردند لویی نیز گاهی مطالعه ی گزارشات و درخواست های اعضای هیئت دولت را به معشوقه های خود می سپرد و واضح است که معشوقه های شاه وضعیت را مطابق میل خود می چرخاندند.

لویی به لویی محبوب شهرت داشت که در میان عامه مردم این سخن از اعتبار لازم برخوردار نبود هر چند که لویی واقعا فردی خونگرم و صمیمی بود اما این خونگرمی او که برای اشراف بود باعث می شد تا از وی سو استفاده نمایند در نتیجه این سو استفاده ها که اغلب مالی و سیاسی بود به ضرر ملت فرانسه تمام می شد،برای همین لویی در میان عامه مردم محبوبیتی نداشت.

لویی پس از رسیدن به سلطنت درگیری های سیاسی زیادی داشت به خصوص این که وضعیت سیاسی فرانسه در زمان نیابت سلطنت کاردینال فلوری بسیار بد شده بود و فرانسه که در زمان لویی چهاردهم یکی از قدرتمند ترین ملل اروپا بود ،به یکی از ملل عادی اروپا تبدیل شده بود که دچار مشکلات سیاسی با پروس و بریتانیا شده بود.همین اتفاقات را می توان یکی دیگر از علل کاهش محبوبیت لویی پانزدهم در میان عامه مردم و اصلاح طلبان فرانسه،دانست.

لویی در نخست مردی وفادار به همسر خود بود اما به دلیل خستگی ملکه ماریا پس از به دنیا آوردن ده فرزند و افسردگی وی به دلیل از دست دادن چند کودکش ،از او دور شد.البته نمی توان ملکه ماریا را کاملا مقصر این مسئله دانست چرا که لویی در هر صورت باید تنها نسبت به همسر خود علاقه می ورزید.

معشوقه معروف نخست لویی مارکیز پمپادور بود البته او دختر میرآخور دربار بود که شاه او را به طور اتفاقی در کاخ دید وپسندید .رفته رفته به او اعتماد پیدا کرد ولقب مارکیز را به او عطا کرد مارکیز برای شاه همیشه تازگی داشت چرا که می دانست شاه را چگونه شاد کند.به دستور مارکیز کاخ شکار به عنوان مکانی برای نگهداری دختران زیبا که به عنوان معشوقه شاه می رسیدند ،باز گشایی شد.مارکیز صدمات جبران ناپذیری را برای منافع شخصی خود با اعمال نفوذ بر شاه به فرانسه وارد اورد و با یک بیماری ریه اای فوت کرد اما پس از او مادام دوباری معشوقه کنت دوباری وارد دربار شد و با زیبایی خود وراهنمایی های کنت دوباری دل شاه را به دست اورد.او نیز صدمات جبران ناپذیری از جمله عزل صدر اعظم لایق وقت بر فرانسه وارد اورد او هنگامی که شاه مبتلا به آبله شده بود خود پرستاری او را بر عهده گرفت تا هنگامی که شاه جان سپرد ضربه هایی که او بر فرانسه وارد ۀآورد بسیار کمتر از مارکیز بود.او پس از مرگ شاه به دستور لویی شانزدهم(که مشوق او ماری انتوانت بود)او را دو سال به صومعه زنان تبعید کرد  سپس کنتس پس از اتمام تبعیدش زندگی خود را تا هنگام جدا شدن سر از پیکرش با گیوتین(در انقلاب فرانسه)در خانه ای در حومه پاریس ادامه داد.

لویی پانزدهم

لویی پانزدهم

لویی پانزدهم

لویی پانزدهم

ملکه ماریا(همسر لویی پانزدهم)

مارکیز پمپادور

مارکیز پمپادور

مارکیز پمپادور


مادام دوباری

شاهزاده لویس (دوفین)

شاهزاده لویس(دوفین)

همسر دوم شاهزاده دوفین


لویی شانزدهم وماری آنتوانت:
لویی شانزدهم ولیعهد و جانشین پدربزرگش لویی پانزدهم بود. پدر و مادرش را در کودکی از دست داد .هنگامی که پانزده ساله بودبرایش شاهزاده ای به عنوان همسر از اتریش(ماری آنتوانت را که پانزده ساله بود)انتخاب کردند .ماری هم در کودکی پدرش را از دست داده بود و پس از پدر ،مادرش عهده دار سلطنت شده بود و با شنیدن درخواست ازدواج لویی پانزدهم برای نوه اش لویی شانزدهم بسیار شاد شد وسریعا موافقت خودش را با دولت فرانسه (که یکی از مهم ترین قدرت های اروپا در آن زمان بود)اعلام کرد.هنگامی که ماری وارد مرز فرانسه شد تمام خدمه ی او را به اتریش بازگرداندند و حتی به او اجازه نگهداری سگ کوچکش را ندادند وپس از بازگرداندند ملازمان ماری به اتریش همه لباس های او را عوض کردند و بر تنش لباس های فرانسوی پوشاندند .
سپس به دیدار پادشاه و ولیعهد رفت.پادشاه که مردی زن شناس بود فهمید که او همسر خوبی برای ولیعهد خواهد بود اما لویی پسری بسیار محجوب بود و دارای مشکلی بود که البته پس از هفت سال با جراحی حل شد و توانست برای ماری همسری مناسب باشد و از او صاحب سه فرزند گردید. در روز بعد ماری و لویی با یکدیگر ازدواج کردند ومراسم ازدواج انان به راستی بی نهایت با شکوه بود.ماری دختری بود که در دربار اتریش بزرگ شده بود و رعایت آداب دربار فرانسه برای او بسیار سخت بود اما نهایت سعی خود را در رعایت آن ها می کرد .او از هنگام ورود با مادام دوباری معشوقه شاه ناسازگار بود اما به توصیه ی مادرش (برای این که مادام دوباری بر روی شاه نفوذ داشت)با او برای اولین بار صحبت کرد و به او تبریک سال نو را گفت همین امر هم موجب شد که مقدار بودجه ی تعیین شده برای او افزایش یابد.برادر لویی(کنت دارتوا)از اول نسبت به ماری که دختری زیبا به شمار می امد نظر داشت اما از ترس پدر بزرگش جرئت به اظهار نظر واضح نداشت اما با راه های مختلف علاقه خود را به ماری نشان می داد اما ماری با ان که برای هر نوع تفریح همیشه همراه کنت بود نسبت به او درباره سایر موارد اظهار بی علاقگی می کرد.لویی دوسال از دارتوا بزرگتر بود البته او دارای برادر دیگری نیز بود که یک سال از او کوچکتر بود(لویی هجدهم).لویی علاقه عجیبی به شکار داشت و پنج روز از هفته را مشغول به شکار بود وهمینطور به قفل سازی نیز علاقه عجیبی داشت.پس از مرگ لویی پانزدهم ،لویی شانزدهم جانشین او شد.لویی در کل مردی نیک نفس بود اما مردی ضعیف النفس بود و به طور کامل تحت نفوذ ماری بود.ماری زنی ولخرج و پس از به دنیا اوردن اولین فرزندش به زنی هوسباز تبدیل شده بود.فرزند اول ماری دختر بود و فرزند دومش پسر(لویی هفدهم)بود که البته به سن هفده سالگی نرسید و در زمان انقلاب فرانسه (طبق شایعات)توسط فردی که مسئول نگهداری اش بود(یک انقلابی نسبتا دیوانه)کشته می شود و دختر ماری با معاوضه انقلابیون به فرانسه از سوی اتریش ،او را به اتریش بازگرداندند.فرزند سوم ماری هم در چند ماهگی(که یک پسر بود)از دنیا رفت.در همین حین بود که خبر مرگ مادر ماری به او رسید البته مدتی برای او ناراحتی کرد اما سپس تفریحات خود را از سر گرفت.او یک کلبه روستایی در کاخ(البته برای تفریح)ساخته بود واکثر زمان خود را در ان جا می گذراند.معروف ترین عاشق ماری جوانی سوئدی به نام فرسن بود.اما لویی می توان گفت تنها مرد در خاندان بوربن  فرانسه بود که هرگز با زنی به غیر از همسرش معاشرت نکرد.در زمان انقلاب ماری و همسرش (لویی شانزدهم)را به پای میز دادگاه کشاندند لویی در محاکمه از خود سستی نشان داد و به وکیل مدافعش گفت که هر چه برای دفاع از او می خواهد بگوید اما ماری در محاکمه زنی بود که بسیار از خود شجاعت نشان داد اما ماری نتوانست تا پای تیغه ی گیوتین که دادگاه(دادگاهی که قاضیان ان مشتی قصاب و کارگر که از لویی نفرت داشتند تشکیل می داد) او را محکوم کرده بود غرورش را حفظ کند و در پای گیوتین از حال رفت اما لویی هر چه در دادگاه از خود ضعف نشان داد هنگام بالا رفتن از پله های سیاستگاه(محل استقرار گیوتین)انگار از پله های کاخ بالا می رفت و ارامشی قابل تحسین داشت و در تمام طول مدت محاکمه کتاب انجیلش همراهش بود.با تمام این مسائل ماری زنی بود که حتی از مواد تشکیل دهنده غذایی که هر روز می خورد آگاهی نداشت،در طول زندگی خود تنها با دو نفر از عامه مردم سخن گفت و به روایتی روزی که مردم شورش کردند از یکی از ندیمانش پرسید چرا مردم قیام کرده ان و ندیم پاسخ داد چون گرسنه اند و نان می خواهند و جواب حیرت انگیز ماری این بود که جای نان شیرینی بخورند. اونمی دانست هنگامی که آرد نباشد شیرینی و نان هیچ یک وجود ندارند البته دلیل این مسئله را می توان این چنین ذکر کرد که او از ابتدا شاهزاده بوده و هرگز با مردم عادی ارتباطی نداشته.

ماری انتوانت



ماری انتوانت


ماری انتوانت و فرزندانش

ماری انتوانت و فرزندانش

ماری انتوانت


لویی شانزدهم

لویی شانزدهم

ماری آنتوانت

ماری آنتوانت و فرزنداش

لویی چهاردهم(متولد 5 سپتامبر1638-وفات1 سپتامبر1715)
لویی چهاردهم پادشاه فرانسه و ناوار از 14 مه 1643 تا زمان مرگش (77 سالگی)بود.وی (72 سال و 110 روز) را بر تخت سلطنت نشست و طولانی ترین مدت زمان سلطنت را نه تنها در فرانسه بلکه در اروپا داشته است.او هنگامی که پنج ساله بود بر تخت سلطنت نشست البته تا 18 سالگی دارای نایب السلطنه بود او تا هنگام مرگ نخست وزیرش،کاردینال ژول مازارن در 1661 میلادی اختیارات چندانی نداشت اما از آن پس خود را به یکی از مقتدر ترین فرمانروایان اروپا با تشکیل یک حکومت مطلقه تبدیل کرد.
لویی چهاردهم بعد از مرگ مازارن تصمیم گرفت بر خلاف پدرش لویی سیزدهم ،عنان سیاست کشور را به دست یک صدر اعظم ندهد و از آن موقع تا هنگامی که زنده بود و سلطنت می کرد،صدر اعظم انتخاب ننمود.
لویی چهاردهم نسبت به پاریس(به خاطر بلوای فلاخن که در 9 سالگی او در پاریس اتفاق افتاد)بی میل و بی توجه بود و یکی از عوامل تعیین کننده به وجود آمدن کاخ ورسای فرانسه،همین بی میلی لویی به پاریس بود.ساختن کاخ ورسای حدود پانزده سال طول کشید.کاخ ورسای برخلاف سایر کاخ های سلاطین در آن دوره ،برج و حصار نداشت و لویی با محصور نکردن کاخ تمایل داشت عظمت خود را به رخ بکشد.او به خود آن قدر اعتماد داشت که مطمئن بود هیچ پادشاه خارجی را یارای آن نیست که به کاخ حمله ور شود.
از او با لقب های"لویی بزرگ" و "پادشاه خورشید" یاد می شد.
وی در زمان سلطنتش سه جنگ بزرگ را پشت سر گذاشت:جنگ هلند،جنگ نه ساله با انگلستان و جنگ های جانشینی اسپانیا .
همچنین دو جنگ کوچک: جنگ واگذاری اسپانیا و جنگ رونیون.
لویی چهاردهم در زمان خود یکی از مجموعه داران بزرگ کفش بود و البته تنها یک متر و 63 سانتی مر قد داشت برای همین کفش های پاشنه بلند با ده سانتی متر می پوشید.وی منظم ترین پادشاه اروپا بود و درس وقت شناسی را به تمامی پادشاهان اروپا آموخت.این برنامه به طوری دقیق بود که اگر کسی در هر جای دنیا از ان برنامه آگاهی داشت می دانست او در حال انجام  چه کاری است و این برنامه در اواخر عمر طوری باعث رنجش او شده بود که گاهی برای فرار از این برنامه خود را به بیماری می زد.
لویی چهاردهم(ملقب به پادشاه خورشید)

لویی چهاردهم

لویی چهاردهم

ماری ترز همسر و ملکه لویی چهاردهم

ماری ترز همسر و ملکه لویی چهاردهم

ماری ترز همسر و ملکه لویی چهاردهم


لویی سیزدهم(تولد27سپتامبر1601-مرگ14مه1643)
لویی سیزدهم معروف به لویی درستکار ازسال1610 تا1643(تا پایان عمر)پادشاه فرانسه بود.
لویی فرزند ارشد هانری چهارم و ماری مدیچی بود.
وی در هشت و نیم سالگی پس از مرگ پدر به سلطنت رسید و در دوران صغارت وی مادرش ماری مدیچی نایب السلطنه شد که امور کشور فرانسه را به دست معشوق(مورد نفرت ملت فرانسه در آن زمان)کونسینو کونسینی ایتالیایی سپرد.
لویی پس از کبیر شدن کونسینی را خفه کرد و مادرش را تبعید کرد و ماری مدیچی در تبعیدگاه فوت کرد.
لویی سیزدهم با آن اتریش دختر پادشاه اسپانیا ازدواج کرد و از وی دارای دو فرزند (یکی لویی چهاردهم ،پادشاه محبوب دودمان بوربون و دیگری فیلیپ دو اورلئان بود)شد.
در دوران حکومت لویی سیزدهم فرانسه به یکی از قدرت های بزرگ اروپا تبدیل شده بود و این مرهون به کاردینال دوک دو ریشیلو، ملقب به عالیجناب سرخ پوش، صدر اعظم وقت بود.
وی ارتش را انتظام بخشید و شورشیان پروتستانی را سرکوب کرد.کاردینال ریشیلو قدرت حکام محلی را کاهش داد و حکومت فئودالی را ضعیف کرد.کاردینال وابسته به کلیسای کاتولیک بود و اقدامات مفیدی برای کلیسا (کاتولیک)کرد.
پس از مرگ کاردینال و با رسیدن مازران به مقام صدارت عظمی ،فرانسه مدتی را در هرج و مرج و شورش سپری کرد.
کاردینال و آن اتریش رابطه ی سیاسی خوبی با یک دیگر نداشتند.آن اتریش رابطه ی چندان خوبی هم با لویی نداشت و فردی که به این اختلافات دامن می زد،کاردینال دو ریشیلو بود.
لویی سیزدهم گرچه پادشاه بود اما در حقیقت کاردینال پادشاه حقیقی فرانسه بود و لویی بدون مشورت و موافقت کاردینال کاری را انجام نمی داد.
لویی سیزدهم در 41سالگی به خاطر بیماری در فاصله چند ماه پس از مرگ کاردینال ،درگذشت.وی در کلیسای سن دنی فرانسه دفن شد.

لویی سیزدهم

ملکه آن اتریش

ملکه آن اتریش

ملکه آن اتریش(همسر لویی سیزدهم)

کاردینال ریشیلو(نخست وزیر لویی سیزدهم)