خودم و خودش

دریچه ای به سوی تاریخ

خودم و خودش

دریچه ای به سوی تاریخ

خودم و خودش

زیر باران باید رفت ...
دوست را زیر باران باید دید ...
عشق را زیر باران باید جست ...
هر کجا هستم باشم ...
آسمان مال من است ...
حنجره فکر هوا عشق زمین "مال من است ...
هر کجا هستم باشم ...
آسمان مال من است ...
حنجره فکر هوا عشق زمین "مال من است....

طبقه بندی موضوعی

داستانی زیبا درمورد کوروش کبیر

جمعه, ۲۷ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۴۰ ب.ظ

زمانی کزروس به کوروش کبیر گفت:چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری وهمه را به مردم و سربازانت می بخشی

کوروش گفت:اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چه قدر بود ،کزوروس عددی را با معیار ان زمان گفت.

کوروش یکی از سربازانش را صدا زد برو و به مردم بگو کوروش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد.

سربازان در میان مردم جار زدند و سخن کوروش را به گوش مردم رساندند.

مردم هر چه در توان داشتند برای کوروش فرستادند.وقتی مال های گرد اوری شده را حساب کردند،از ان چه کوروش انتظار داشت بسیار بیشتر بود.

کوروش رو به کزروس کرد و گفت:ثروت من این جا است.اگر ان ها را در پیش خود نگه داشته بودم،همیشه باید نگران ان ها بودم.زمانی که ثروت در اختیار تو است ومردم از ان بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان گنج باشی که مبادا کسی ان را ببرد.


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۲۷

نظرات  (۱)

خیلی قشنگ بود مرسی
پاسخ:
ممنون گلم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">